می خوام یه اعتراف صادقانه بکنم
من خیلی زودباورم
حرف دوستامو قبول می کنم
نمی دونم چرا؟
ولی بهشون اعتماد دارم
خیلی زیاد
و همین باعث بدبختی میشه
با کمک دوست فرزانه ام
تونستم با پررویی بهشون نه بگم
ولی هنوز این اعتماد لعنتی
نمیزاره حرفشونو باور نکنم
نمی دونم چیکار کنم
واقعا نمی دونم
من که گیجم
این همه نامزد
حتی اونایی که خودشون و بچه هاشون
توی فتنه 88 نقش داشتن اومدن
آیا ممکنه تایید صلاحیت بشن؟
نمی دونم
شاید تشخیص مصلحت نظام
باید حفظ بشه
ولی دل آدم می گیره
چرا ؟
چرا مصلحت اندیشی؟
خدا کنه هرچی مصلحته پیش بیاد
ولی نمی دونم آیا ما هم حق داریم
حق را قربانی مصلحت کنیم؟
آرزو می کنم
شاد باشم
نه بهر قیمتی
آرزو می کنم
سالم باشم
ولی با سلامتی همه
آرزو می کنم
موفق باشم
اما به بهای تلاش خودم
آرزو می کنم
در دل ها جا داشته باشم
البته با زیبایی
آرزو می کنم
لبخند را هدیه کنم
با آنچه دوستانم را شاد می کند
آرزو می کنم
خدا دوستم داشته باشد
با آنجه او دوست دارد انجام دهم یا انجام ندهم
باور می کنید
خطر دوست از دشمن بیشتره
وای چه حرفی زدم
خیلی حرف سنگینی بود
خودم وحشت کردم
ولی راستش
حرف درستیه
آخه دشمن رو همه می شناسند
اما این دوست هست که حرفش ، خریدار داره
حالا اگه دوست ، دوست نباشه
وای دیگه چی میشه
اگر سگ گله خودش گرگ باشه
خیلی دلم پره
حیف که اینجا نمیشه
درد دل کرد
ولی همینقدر بهتون میگم
من از بیگانگان هرگز ننالم
که آنچه کرد با من آشنا کرد
مستم مست
تا هستی خود را حس کنم
خوابم خواب
تا بیداری خود را درک کنم
غافلم غافل
تا هوشیاری خود را بفهمم
" این حرفای من نیس "
ولی خیلی خوشم اوووووووووووووومد