می دونم که دلت گرفته
از دست روزگار می خواهی داد بزنی
فریادت از دشمنان دوست نما بلنده
ولی بدون دوستت دارم
یک عالمه دوستت دارم
عشق من
آقای من
تو نور چشم منی
من با تو زنده ام
فقط با تو
آهای زمستان
من تو رو دوس ندارم
تو با اومدنت گرما رو از ما دور کردی
با سرما و یخبندون ما رو خونه نشین کردی
می دونی آدمای بدبخت اونایی که پول ندارن دارن از سرما یخ می زنن
تو فقط فکر پولدارهایی هستی که از سرما هم برا خودشون وسیله لذت و خوشگذرونی درست می کنن
نه من تو رو دوس ندارم
من لحظه شماری می کنم تا تموم بشی
تا بهار بیاد
بهار زندگی
و من تبسم بهار رو ببینم
لبخندی که دل آدمو می بره بهشت
بهشت خوبی ها
و باز مردم از خونه هاشون بیرون میان
با دست باز و روی گشاده
انسان ، انسان آفریده شده نه حیوان
موجودی که در کف وجودیش ، حیوانه و در اوج ، انسان
چرا ما آدما به همین کف ، بسنده می کنیم؟
به همین گذران زندگی روزمره
جرا از تحول گریزانیم؟
چرا می ترسیم؟
انسان باید همراه با تکرار زندگی ، تنوع رو نیز تجربه کنه
تا بتونه از زمان عقب نمونه
هر روز بهتر از دیروز
شعار آدم هایی است که دوست دارند تا انسان باشند
سوگند به عشق
عشق مقدس
عشق پاک
و عاشقی که معشوقش را در بیابان دروغ رها نمی کند
و معشوقی که عاشقش را به مال دنیا نمی فروشد
و محبتی که از حب به صاحب آفرینش خلق شده است
و رابطه ای که از جنس نور است
و قسم به دل
که ظرف عشق است
و جز به محبت به او جایی ندارد
راز نهفته ای دارم
در دلم سنگینی می کند
محرمی می خواهم
تا گوشش شنوا باشد
و دلش جایی برای راز داری
من یک دوست می خواهم
دوستی از جنس خود
تا بتواند درکم کند
من دستم را به نشان دوستی دراز می کنم
آیا کسی هست دستم را پذیرا باشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟