زمستان که به پایان می رسد
نفس انسان تنگ می شود
خستگی عبور از یک سال
سالی پر از حوادث تلخ و شیرین
گذشت زمان خسته کننده است
اما آنچه درس آموز است
بی اعتباری دنیاست
دنیایی که ثبات ندارد
آرامش ندارد
موجی است که آسودگی در آن مساوی با عدم است
خسته ام
از این همه بیقراری
خدایا کمک
به نیمه اسفند رسیدیم
هوای بهاری را استشمام می کنیم
روزی نو در سالی جدید نزدیک است
باید خود را آماده تحول سازیم
همراه با تحویل سال
فقط به فکر کفش و لباس نباشیم
روح ما هم جامه ای نو می خواهد
بازار روح را باید در آیات و روایات جستجو کرد
در آنجا باید نو شد
و روزی نو را شروع کرد
بشتابیم
فرصت تنگ است
درک شرایطی که دارم سخت است
نفس گیر است
دلهره آور است
قدم هایت سست شده
و پایت در اختیارت نیست
فکرت خسته و بی تاب
و ذهنت آماج وسوسه ها
دلت با تهاجم هوس ها تشنه تر از قبل
و آنکه به او دل بسته ای غافل تر از همیشه
و تنها امیدت ، خداست
و خدا را می بینی که در این ناامیدی امیدت می دهد
به صبحی که از پس این شب سیاه در راه است
بخواب
خواب هم نوعی زندگی است
چشمانت را ببند
آرام خواهی شد
دوست دارم بدانم از کدام زاویه مرا می بینی
از دور یا نزدیک
از بالا یا پایین
از پشت سر یا جلوی رو
با عینک دودی یا کاملا عادی
در فضایی مه گرفته و غبارآلود یا شفاف و روشن
با تصویری پیش ساخته یا نگاهی نو و تازه
نگاه تو برایم اهمیت دارد
من می خواهم بدانم
این حق من است
دوستی با شعار ، پایدار نیست
اما عشق برخاسته از شعور است که زندگی را جاودانه می سازد
من نگاه واقعی می خواهم
نگاهی عمیق و دقیق
این حق من است
سلام بر مهدی
جان جانان
عشق مستان
نور چشمان
ماه ماهان
قبله عاشقان
چشمه عرفان
او خورشید عالمتاب اهل ایمان است
هرچند پشت ابر پنهان
اما اهل وصال او را می یابند و می بینند
هرچند کورباطنانی چون من
عاجز از درک حضورش هستیم